{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است، از این چه سود که بر من در قفس باز است
باید اوج گیری و دور شوی از هر چه که تو را ثابت نگه میدارد… گاهی در قفس نیستیم ولی پشت میله های افکار خود و دیگران در زندانیم
کاش در این قفس تنگ بجاى دانه, مهر میپاشیدند
روح های بزرگ در هیچ قفسی جای نمیگیرند حتی اگر این قفس به بزرگی دنیا باشد
دلم اندازه حجم قفس تنگ است هوایم خیس و بارانیست نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست
دوستت دارم نه در هوس، دوستت دارم نه در قفس ، دوستت دارم تا آخرین نفس
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد امیر پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند اف بی چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
تا چشمانت را دیدم دلم لرزید تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید پرنده ی تنها از قفس دلم پرید قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید
باهات میام نفس نفس / تو آسمان توی قفس / از اول تا آخرش / دوستت دارم همین و بس
بدادم رس امشب ای یار من تو ای بهترین یار غمخوار من به آتش همه تار و پودم بسوز شرر شو بجانم وجودم بسوز بدادم برس خسته ام،خسته ام درون قفس مرغ پر بسته ام
دلم خون شد غریبانه عذابم را ندیدی تو قفس شد سهم من اما چه خوب آسان پریدی تو
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم تا اخم کردم مطمئن شد دوستش دارم و اکرد درهای قفس را گفت مختاری ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
حس پرنده ای رو دارم که از قفس آزاد شده اما پرواز از یادش رفته
قفس یعنی دهان من، وقتی زبانم روی اسم تو قفل می شود! تمام شعرهایم بوی تو را می دهند، می گویند فراموشش کن، اما… نمی دانند تو در جانم ریشه کرده ای، انگار باید جان دهم نازنین
آهای مرغ عشق فخر نفروش عزیز معشوق تو هم به لطف قفس است که وفادار مانده
این روز ها هم از دیدن رویت خبری نیست دیگر نفسم هم , نفس معتبری نیست رد میشود این روزها وتا لحظه آخر از آمدن زیبای تو اما اثری نیست ای شاه کلید همه قفل قفس ها مرغان قفس را تو نباشی که پری نیست
نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است، از این چه سود که بر من در قفس باز است
باید اوج گیری و دور شوی از هر چه که تو را ثابت نگه میدارد… گاهی در قفس نیستیم ولی پشت میله های افکار خود و دیگران در زندانیم
کاش در این قفس تنگ بجاى دانه, مهر میپاشیدند
روح های بزرگ در هیچ قفسی جای نمیگیرند حتی اگر این قفس به بزرگی دنیا باشد
دلم اندازه حجم قفس تنگ است هوایم خیس و بارانیست نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست
دوستت دارم نه در هوس، دوستت دارم نه در قفس ، دوستت دارم تا آخرین نفس
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد امیر پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند اف بی چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
تا چشمانت را دیدم دلم لرزید تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید پرنده ی تنها از قفس دلم پرید قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید
باهات میام نفس نفس / تو آسمان توی قفس / از اول تا آخرش / دوستت دارم همین و بس
بدادم رس امشب ای یار من تو ای بهترین یار غمخوار من به آتش همه تار و پودم بسوز شرر شو بجانم وجودم بسوز بدادم برس خسته ام،خسته ام درون قفس مرغ پر بسته ام
دلم خون شد غریبانه عذابم را ندیدی تو قفس شد سهم من اما چه خوب آسان پریدی تو
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم تا اخم کردم مطمئن شد دوستش دارم و اکرد درهای قفس را گفت مختاری ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
حس پرنده ای رو دارم که از قفس آزاد شده اما پرواز از یادش رفته
قفس یعنی دهان من، وقتی زبانم روی اسم تو قفل می شود! تمام شعرهایم بوی تو را می دهند، می گویند فراموشش کن، اما… نمی دانند تو در جانم ریشه کرده ای، انگار باید جان دهم نازنین
آهای مرغ عشق فخر نفروش عزیز معشوق تو هم به لطف قفس است که وفادار مانده
این روز ها هم از دیدن رویت خبری نیست دیگر نفسم هم , نفس معتبری نیست رد میشود این روزها وتا لحظه آخر از آمدن زیبای تو اما اثری نیست ای شاه کلید همه قفل قفس ها مرغان قفس را تو نباشی که پری نیست
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}